معنی دوری و پرهیز

حل جدول

فرهنگ عمید

پرهیز

پرهیزیدن
(اسم مصدر) حذر، احتراز، اجتناب،
(اسم مصدر) خویشتن‌داری، خودداری از انجام دادن کاری یا خوردن چیزی که ضرر داشته باشد،
(اسم مصدر) خودداری از حرام،
* پرهیز جستن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * پرهیز کردن
* پرهیز شکستن: (مصدر لازم) ترک پرهیز کردن،
* پرهیز کردن: (مصدر لازم)
دوری کردن از کاری یا چیزی،
خودداری کردن از خوردن بعضی خوراکی‌ها،

ترکی به فارسی

پرهیز

پرهیز

لغت نامه دهخدا

دوری

دوری. [] (اِخ) ابوعبداﷲ دوری نیشابوری. از راویان بود و حکایاتی برای احمدبن سلمه ٔ نیشابوری روایت کرد. (از لباب الانساب).

دوری. [] (اِخ) ابوعمرحفص بن عمربن عبدالعزیز... دوری بغدادی مقری ازدی. از راویان بود و از کسایی روایت داشت و به سال 246 هَق. درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 1 ص 428).

دوری. [ی ی] (ع اِ) کسی: مابه دوری، نیست در آن کسی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). ما بالدار دوری،ای احد. (از مهذب الاسماء). || نوعی از گنجشک که در خانه ها آشیانه سازد. (از اقرب الموارد).

دوری. [] (اِخ) ابوعبداﷲ محمدبن مخلدبن حفص عطار دوری بغدادی. از راویان است و از یعقوب دوری و زبیربن بکار و جز او روایت شنید و دارقطنی و جز او از وی روایت دارند. مرگ دوری به سال 331 هَ. ق. وتولدش به سال 233 هَ. ق. بود. (از لباب الانساب).

دوری. (حامص) حالت و صفت دور. دور بودن. فاصله داشتن دو چیزیا دو جا یا دو کس از هم. غرابت. غربت. حواذ. بر. نوی. مقابل قرب. مقابل نزدیکی و با کردن و گزیدن صرف شود. (یادداشت مؤلف). نقیض نزدیکی. (لغت محلی شوشتر). بعد. (آنندراج). سحق. (دهار). طرح. (دهار). شطط. (ترجمان القرآن). جنابه. شَطاط. نیه. تعس. صقب. سَاءْوْ. هلیان. شطاف. شعب. شطه. شطاطه. شغر. ریم. شقه. شزن. تعادی. عداء. عادیه. نطو. غربه. غرب. عران. عزله. هوب. شمم. شوهه. نرهه. (منتهی الارب):
نه دوری دلیل صبوری بود
که بسیار دوری ضروری بود.
نظامی.
هرسخنی کز ادبش دوری است
دست بر او مال که دستوری است.
نظامی.
- امثال:
دوری و دوستی. (امثال و حکم دهخدا).
- دوری دادن، دور ساختن. دور کردن. (یادداشت مؤلف):
ازین صنعت خدا دوری دهادت
خرد زین کار دستوری دهادت.
نظامی.
|| فاصله. بین. بون. میانه. میان. مسافت. (یادداشت مؤلف). مسافت و بعد زیاد. (ناظم الاطباء).
- دوریهای سه گانه، ابعاد ثلاثه. سه دوری: طول و عرض و ارتفاع (عمق). (یادداشت مؤلف).
- سه دوری، ابعاد ثلاثه.دوری های سه گانه. (یادداشت مؤلف):
سه خط زآن سه جنبش خریدار شد
سه دوری در آن خط گرفتار شد.
نظامی.
چو گشت آن سه دوری ز مرکز عیان
تنومند شد جوهری در میان.
نظامی.
|| مفارقت و جدایی و مهجوری. (ناظم الاطباء). هجر. جدایی. هجران. فراق. هجرت. (یادداشت مؤلف):
چو بر دل چیره گردد مهر جانان
به از دوری نباشد هیچ درمان
بسا عشقا که از دوری زدوده ست
چنان کز اصل گویی خود نبوده ست.
(ویس و رامین).
ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری
چون سنگدلان دل ننهادیم به دوری.
سعدی.
با داغ تو رنجوری به کز نظرت دوری
پیش نظرت مردن بهتر که ز هجرانت.
سعدی.
بازآی کز صبوری و دوری بسوختیم
ای غایب از نظر که به معنی برابری.
سعدی.
ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیارای باد شبگیری نسیمی زآن عرق چینم.
حافظ.
دوری ز برت سخت بود سوختگان را
صعب است جدایی بهم آموختگان را.
؟
- امثال:
دوری ز کسی کز او نیاسایی به
در صحبت او عمر نفرسایی به.
؟ (ازآنندراج).
- دوری نمودن، حذر کردن و نفرت نمودن. (ناظم الاطباء).
- دوری و دوستی، پرهیز کردن از حضور به منظور بقاء دوستی:
صلح و صفا نتیجه ٔ دوری و دوستی است
از مهر در مقابل مه را رسد ضیا.
اثر (از آنندراج).
|| غیبت. || ریاکاری. (ناظم الاطباء). اما در معنی اخیر ظاهراً تبدیل شده ٔ دورویی باشد. (یادداشت لغتنامه).

دوری. [] (ص نسبی) منسوب است به دورکه محله ای است به بغداد. || منسوب است به دور که محله ای است به نیشابور. (از لباب الانساب).

دوری. [] (اِخ) ابوالطیب محمدبن فرخان بن روزبه دوری، منسوب به دور سرمن رأی از راویان است و از ابی خلیفه جمحی روایتهایی دارد ولی احادیث او را پیروی نمی کنند. مرگ او پیش از سال 300 هَ. ق. اتفاق افتاد. (از لباب الانساب).

دوری. [دَ / دُو] (ص نسبی) منسوب به دور. رحوی. چنبری. دورانی. (یادداشت مؤلف). || منسوب به دور و گردش در زمان خاص.
- جنون دوری،جنون ادواری.
|| (اِ) ظرفی مدور با لبه ٔ بسیار کوتاه از مس و غیره. بشقاب بزرگ لبه دار. (یادداشت مؤلف). ظرف غذاخوری پهن بزرگتر از بشقاب و کوچکتر از قاب که پردل نیز گویند. (ناظم الاطباء). بشقاب بزرگ. || مرغی را گویند که برود وبازآید. (لغت محلی شوشتر).


پرهیز

پرهیز. [پ َ] (اِمص) حَذر. حِذر. احتراز. تحرّز. اجتناب. تجنب. خودداری. خویشتن داری. دوری.نگاه داری خود از... تَحفظ. امساک. اِتقاء. تَوَقّی.کف ّ نفس. تحمّی. احتماء. حِمیه. شحشحه:
ز بدها نبایدت پرهیز کرد
چو پیش آیدت روزگار نبرد.
فردوسی.
چهل روز با لشکر آویز بود
گهی رزم و گه روی پرهیز بود.
فردوسی.
وزو هر که داندش پرهیز به
گلوی ورا دشنه ٔ تیز به.
فردوسی.
چنین گفت کز دور چرخ بلند
چو خواهد رسیدن کسی را گزند
بپرهیز چون بازدارد کسی
اگر سوی دانش گراید بسی.
فردوسی.
که پرهیز از آن کن که بد کرده ای
که او را به بیهوده آزرده ای.
فردوسی.
از او گر نوشته بمن بر بدیست
نگردد بپرهیز کان ایزدیست.
فردوسی.
نوشته نگردد بپرهیز باز
نباید کشیدن سخنها دراز.
فردوسی.
بخواهد بدن بیگمان بودنی
نکاهد بپرهیز افزودنی.
فردوسی.
زمانه چو آید به تنگی فراز
همانا نگردد به پرهیز باز.
فردوسی.
چو هنگامه ٔ رفتن آید فراز
زمانه نگردد بپرهیز باز.
فردوسی.
از بخیلی چنان کند پرهیز
که خردمند پارسا ز حرام.
فرخی.
نکوروئی نکوخوئی نکوطبعی نکوخواهی
ترا پرهیز پیران داده یزدان در ببرناهی.
فرخی.
چو مرگ آمد و گاه رفتن ببود
نه دانش نماید نه پرهیز سود.
اسدی.
چون کنند از نام من پرهیزآخر، چون خدای
در مبارک ذکر خود گفته ست نام بولهب.
ناصرخسرو.
چو خشم آری مشو چون آتش تیز
کز آتش بخردان را هست پرهیز.
ناصرخسرو.
از ایذاء مردمان پرهیز واجب دیدم. (کلیله و دمنه). و چون ایام رضاع به آخر رسید در مشقت تعلم و تأدب و محنت دارو و پرهیز... افتد. (کلیله و دمنه).
بگفت طفل جستی راه پرهیز
بگفت انبیا از خواب برخیز.
(اسرارنامه).
که گفت پیره زن از میوه میکند پرهیز
دروغ گفت که دستش نمیرسد بدرخت.
سعدی.
- امثال:
مَشک ِ خالی و پرهیز آب !.
|| تقوی. تُقی. اِتقاء. تقیّه. بازایستادن از حرام. پارسائی. عفت. وَرَع:
بمردی و پرهیز و فرهنگ و رای
جوانان با دانش و دلگشای...
فردوسی.
برین هم نشانست پرهیز نیز
که نفروشد او راه یزدان بچیز.
فردوسی.
سپهر گزارنده یار تو باد
همه داد وپرهیز کار تو باد.
فردوسی.
خداوند فرهنگ و پرهیز و دین
ازو باد بر شاه روم آفرین.
فردوسی.
برزم و ببزم و به پرهیز و داد
چنو کس ندارد ز شاهان بیاد.
فردوسی.
تو دانی که سالار توران سپاه
نه پرهیز دارد نه ترس از گناه.
فردوسی.
نبد خسروان را چنان کدخدای
به پرهیز و داد و به دین و به رای.
فردوسی.
فزون کرد خوبی و پرهیز و داد
همه پادشاهی بدو گشت شاد.
فردوسی.
چه نیکو زد این داستان هوشیار
که نیکوست پرهیز با شهریار.
فردوسی.
چو باشد فزاینده ٔ نیکوئی
بپرهیز دارد دل از بدخوئی.
فردوسی.
سخت کوش است بپرهیز و بزهد
تو مر او را بجوانی منگر.
فرخی.
عادت خود طاعت و پرهیزدار
تا فلک و خلق بر این عادت است.
ناصرخسرو.
چون نیزهیچ خدمت بر گردنت نماند
آنگاه کرد خواهی پرهیز و پارسائی.
ناصرخسرو.
مریم عمران نشد از قانتین
جز که بپرهیز برو بر زنی.
ناصرخسرو.
دست بر پرهیز دار و خوب گوی و علم جوی
تا به اندک روزگاری خویشتن قارون کنی.
ناصرخسرو.
جز به پرهیز و زهد و استغفار
کار ناخوب کی شود مغفور.
ناصرخسرو.
با زخم تیغ دنیا بس باشد
پرهیز جوشن و زره دینم.
ناصرخسرو.
نه مالی دیدم افزون از قناعت
نه از پرهیز برتر احتیالی.
ناصرخسرو.
پرهیز تخم مایه ٔ دین است زی خدای
پرهیزکار مردم با دین و بی ریاست.
ناصرخسرو.
تو باز دعوی پرهیز میکنی سعدی
که دل بکس ندهم، کل مدّع کذاب.
سعدی.
هر که پرهیز و علم و زهد فروخت
خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت.
(گلستان).
یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز. (گلستان).
|| تفاوت. (برهان قاطع). || احتیاط. || قناعت (؟). || اعتدال (؟). || روزه ٔترسایان. روزه ٔ نصاری: ایام پرهیز. || نزد محققین اجتناب از ماسوی اﷲ نمودن باشد. (برهان قاطع).


گریز و پرهیز

گریز و پرهیز. [گ ُ زُ پ َ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) اجتناب. پرهیز. از محرمات گریز و پرهیز داشتن یا نداشتن. و در تداول محلی خراسان گریز یا «گروز» رو گرفتن زن است.

فرهنگ فارسی هوشیار

پرهیز

احتزاز، اجتناب، دوری

مترادف و متضاد زبان فارسی

پرهیز

اتقا، اجتناب، احتراز، تجنب، تحرز، حذر، خویشتن‌داری، دوری، رژیم، کف‌نفس، گریز، ورع، احتما، امساک، رژیم

معادل ابجد

دوری و پرهیز

450

قافیه

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری